استان ها > مازندران

از تاریکی تا نور: روایت الهامی که سرطان را شکست داد



یک صبح زمستانی، هوای سرد روی شیشه‌های ماشین نقاشی‌هایی از یخ کشیده و من در مسیر خانه‌ای هستم که قصه‌ای شنیدنی در انتظارم است. قصه‌ای از کسی که از تاریک‌ترین روزهای زندگی عبور کرده و حالا آمده بود تا امید را روایت کند. ذهنم پر از سوال بود: چطور توانسته؟ چقدر سختی کشیده؟ آیا هنوز هم ترسی در دلش مانده؟

وقتی به خانه رسیدم، او کنار پنجره نشسته بود، لیوان چای که بخار داغی آن در تلالو خورشید میرقصید توجهم را جلب کرد. نور خورشید از پنجره روی فرش می‌تابید و خانه را گرم‌تر از هوای بیرون کرده بود. خبری از لرزش دست‌ها نبود. با لبخندی آرام گفت: «چای هنوز هم طعم زندگی می‌دهد.» خانه ساده بود، اما سرشار از آرامش.

از او پرسیدم: «چطور از پسش برآمدی؟» لحظه‌ای مکث کرد؛ انگار می‌خواست تمام آن روزهای سخت، اشک‌ها، دردها و امیدها را در یک جمله خلاصه کند. بعد، با نگاهی محکم و لبخندی استوار گفت: «سخت بود، خیلی سخت، اما ممکن شد. من این را با تمام وجود لمس کردم. باید به روزهای تاریک بگویی که من تسلیم نمی‌شوم، این منم که پیروز می‌مانم.»

این‌ها روایت کسی است که نه تنها زندگی را دوباره به دست آورده، بلکه حالا می‌خواهد آن را با دیگران تقسیم کند. شاید بارها با نگاهش این را گفته باشد که زندگی، هرچند دشوار، همیشه ارزش جنگیدن دارد.

گفت‌وگو با الهام: زنی که سرطان را شکست داد

ایسنا: لطفاً خودتون رو معرفی کنید و کمی از مسیری که طی کردید، برامون بگید.

الهام: من الهام هستم، ۴۰ ساله. چهار سال پیش یهویی زندگی‌ام زیر و رو شد. سرطان ریه، آن هم تو مرحله پیشرفته، مثل یه سیلی محکم به صورتم خورد. یادمه روزی که دکتر بهم گفت، انگار دنیا رو از جلو چشام برداشتن. همه‌چیز تار شد. نمی‌تونستم باور کنم که این اتفاق داره برای من می‌افته. همیشه فکر می‌کردم سرطان یه چیزیه که برای دیگران اتفاق می‌افته، نه برای من. ولی خب، زندگی همیشه برنامه‌های خودش رو داره.

ایسنا: وقتی پزشک خبر بیماری رو به شما داد، چه احساسی داشتید؟

الهام: خدا وکیلی، اولش اصلاً باورم نمی‌شد. فکر می‌کردم شاید دکتر اشتباه کرده یا جواب آزمایش‌ها قاطی شده. ولی وقتی دیدم دکتر با اون چهره جدی و نگاه نگرانش داره حرف می‌زنه، فهمیدم که واقعاً داره اتفاق می‌افته. یه ترس عمیقی تو وجودم ریشه دواند. ترس از مرگ، ترس از اینکه نکنه نتونم دخترم رو بزرگ کنم، ترس از اینکه همسرم تنها بمونه. حتی یه لحظه به این فکر کردم که چرا من؟ چرا الان؟ ولی بعد یهویی یه جرقۀ کوچیک تو دلم روشن شد. گفتم: «نه، الهام، تو باید بجنگی. تو نمی‌تونی تسلیم بشی.»

ایسنا: مسیر درمان چطور بود؟ آیا لحظات سختی داشتید؟

الهام: وای خدا، مسیر درمان واقعاً جهنم بود. شیمی‌درمانی مثل این می‌مونه که بدنت رو از درون آتیش بزنی. روزهایی بود که حتی بلند شدن از تخت برام عذاب بود. تهوع، ضعف، دردهای وحشتناک… موهام ریخت، پوستم تغییر کرد، حتی بعضی وقت‌ها حس می‌کردم دیگه تحمل ندارم. یادمه یه شب، بعد از یه جلسه شیمی‌درمانی، تو تخت دراز کشیده بودم و گریه می‌کردم. به خودم گفتم: «الهام، دیگه نمی‌خواد ادامه بدی.» ولی بعد یاد دخترم افتادم. یاد چشمان معصومش و لبخندش. اون موقع بود که دوباره به خودم گفتم: «”نه، تو باید ادامه بدی. تو باید قوی باشی.»

ایسنا: چه چیزی در این مسیر الهام‌بخش شما بود؟

الهام: خانواده‌ام، بدون شک. همسرم مثل یه ستون محکم کنارم بود. هر وقت احساس می‌کردم دارم زمین می‌خورم، دستم رو می‌گرفت و می‌گفت: «الهام، تو قوی‌تری از این حرفایی» دخترم هم با اون معصومیتش بهم انرژی می‌داد. یه بار یادمه تو یه روز خیلی سخت، اومد کنارم و گفت: «مامان، تو قهرمان منی.» اون لحظه بود که فهمیدم چرا باید ادامه بدم. اونا بودن که بهم قدرت دادن.

ایسنا: بزرگترین درسی که از این تجربه گرفتید چه بود؟

الهام: بزرگترین درس این بود که آدم از چیزی که فکر می‌کنه قوی‌تره؛ من قبل از این بیماری فکر می‌کردم آدم ضعیفی هستم. ولی تو این مسیر فهمیدم که چقدر می‌تونم قوی باشم. همچنین یاد گرفتم که زندگی خیلی کوتاهه و باید قدر هر لحظه‌اش رو بدونیم. قبل از این بیماری، خیلی چیزا رو ساده می‌گرفتم. ولی حالا حتی یه نفس عمیق کشیدن یا یه لبخند ساده برام ارزشمند شده.

ایسنا: آیا لحظه‌ای بود که فکر کنید دیگر نمی‌توانید ادامه دهید؟

الهام: بله، چندین بار. مخصوصاً وقتی موهام ریخت، خیلی برام سخت بود. موها برا خیلی از زن‌ها نماد زیبایی‌ست و وقتی اون رو از دست می‌دی، حس می‌کنی یه بخشی از وجودت رو از دست دادی. یا مثلاً روزهایی بود که بدنم به خاطر داروها کاملاً از کار افتاده بود. حتی بلند شدن از تخت برام عذاب بود. ولی هر بار که فکر می‌کردم دیگه نمی‌تونم، یه چیزی تو دلم می‌گفت: «الهام، تو می‌تونی.» اون چیز کوچیک، امید بود. امید به فردایی بهتر.

ایسنا: حالا که بهبود پیدا کردید، زندگی را چطور می‌بینید؟

الهام: حالا زندگی برام خیلی زیباتر شده. قبلاً به چیزای کوچیک خیلی اهمیت می‌دادم. مثلاً یه ترافیک کوچیک یا یه بحث بی‌دلیل می‌تونست روزمو خراب کنه. ولی حالا به این چیزا می‌خندم. هر روز که از خواب بیدار می‌شم، به خودم می‌گم: «الهام، امروز یه روز دیگه‌ست که می‌تونی نفس بکشی، بخندی و زندگی کنی.» حتی یه طلوع آفتاب یا یه بغل گرم دخترم برام کلی ارزش داره.

ایسنا: اگر بخواهید پیامی به کسانی که در حال مبارزه با سرطان هستند بدهید، چه می‌گویید؟

الهام: می‌خوام بهشون بگم که شما از چیزی که فکر می‌کنید قوی‌ترید. حتی اگر امروز سخت‌ترین روز زندگیتون باشه، فردا می‌تونه روز بهتری باشه. امید رو از دست ندید. به خودتون ایمان داشته باشید. من خودم روزهایی رو گذروندم که فکر می‌کردم دیگه تمومه، ولی حالا اینجام و دارم بهتون می‌گم که جنگیدن ارزشش رو داره. تسلیم نشید، چون زندگی حتی تو تاریک‌ترین لحظات هم می‌تونه زیبا باشه.

ایسنا: از شما برای این گفتگو ممنونم. سخن پایانی اگر دارید خطاب به مخاطبان بفرمایید.

الهام: منم از شما ممنونم. امیدوارم حرف‌های من بتونه حتی به یه نفر هم امید بده. به همه‌تون می‌گم که قدر زندگی رو بدونید. حتی اگر الان تو یه مسیر سخت هستید، بدانید که این روزها می‌گذرن. فقط کافیه باور داشته باشید و به خودتون و به زندگی امیدوار باشید.

گفت‌وگو با الهام، زنی که چهار سال پیش با تشخیص سرطان ریه در مرحله پیشرفته مواجه شد، نه تنها روایتی از درد و رنج، بلکه داستانی از امید، شجاعت و پیروزی بود. او که روزی در تاریک‌ترین لحظات زندگی‌اش به سر می‌برد، امروز با لبخندی آرام و نگاهی پر از امید، به ما یادآوری می‌کند که زندگی، حتی در سخت‌ترین شرایط، ارزش جنگیدن دارد. الهام با تکیه بر عشق به خانواده و ایمان به فردایی بهتر، از این نبرد سخت پیروز بیرون آمد و حالا می‌خواهد پیامش را به همه‌ی کسانی برساند که در حال مبارزه هستند: «شما قوی‌تر از آن چیزی هستید که فکر می‌کنید. تسلیم نشوید، چون فردا می‌تواند روزی روشن‌تر باشد.»

انتهای پیام



منبع:ایسنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا